سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و خاطرات

برگی از زندگی

 یک شنبه 14 اردیبهشت 1399

امروز هوا بسیار متغیر بود .دقیقا مثل حال و هوای من . ساعت از پنج صبح گذشته بود که رعد و برق از خواب بیدارم کرد و باران رگبار نامنظم و بالاخره مجالی داد تا ساعت هفت خودم را به محل کارم برسانم که بعد همه چیز تمام شده بود و باید از دست آفتاب سوزان خلاص شوم  همان اوایل هفت .  حال من که صبح با شعر آغاز شد که الهام گرفتم از باد و باران گذرا . اوج زیبایی حالم را غروب نیما رقم زد با شعر که زنگ زد تا بگوید در وبلاگ قبلی من رفته و تعدادی از غزل ها را خوانده و کشف کرده که به قول خودش من چیزی هم بارم است  و گفت که الان موقع خواندن رسیده که با سفارش نمی شود و با او سخت موافق بودم .  البته که نیما دیدگاهی بسیار زیبا در شعر و شناخت شعر دارد و هرگاه با من در این رابطه می گوید ، من از اندیشه اش لذت می برم و امروز از آن روزها  بود    .